بی تو من در شهر چشمانت شبی گم میشوم
چون گدا لبریز از حس ترحم می شوم
یاد داری وعده دیدار زیر نور ماه
من به یاد وعده ها غرق تبسم می شوم
دوستت دارم چنان که گم شود فهم و خیال
بی خیال حد و اعداد و تجسم می شوم
برکه ام که با سر انگشت یکی طفلی صغیر
حلقه حلقه پرُ زِ موج و پرتلاطم می شوم
آدم و حوّا چگونه رانده گشتند از بهشت
من برای صید تو یک عمر گندم می شودم
شاعره گلی قنبری شهرستان لنده
درباره این سایت